مددکاری اجتماعی حرفه ای است که در آن مددکار کمک می کند که مددجو ( یک فرد یا گروه یا جامعه ) مشکل خود را شناخته و به توانایی های خود پی ببرد و در واقع با استفاده از منابع و امکانات موجود در جهت حل مشکل خود برآید. مددکار اجتماعی معمولا به افراد سالمند، ناتوان درفیزیکی یا در یادگیری ، ناتوان ذهنی، افراد بی خانمان و افراد بی سرپرست و معتاد و.... خدمات می دهد و در کار خود با سایر متخصصان مانند کارکنان بخش سلامت، معلمان، پلیس و متخصصان بخش های مربوط به جرایم و تخلفات، در ارتباط خواهد بود.
مدتی بود که اعصابم به هم ریخته بود. دایم تو این فکر بودم که نکنه من زنده بگور بشم نکنه سکته کنم و مردم فکر کنن من مردم و دفنم کنن و بعد تو قبر زنده بشم؟! چند بار هم نشستم حسابی فکر کردم که توی قبر زنده شدم و نقشه می کشیدم که چه جوری از توی قبر خلاص شم! با خودم می گفتم به محض این که تو قبر زَنده شدم پنبه ای که تو غسالخانه تو دهنم گذاشتند رو درمیارم و به روی شکم می خوابم و دستام میذارم روی زمین و با کمر و گردنم آنقدر فشار میارم به سنگ لحد که از روی من کنار بره تا من بتونم بلند شم و از قبر بیام بیرون؛ بعدش میرم سراغ نگهبان های بهشت زهرا و بهشون میگم که من زنده شدم، کمکم کنید و به خانوادم خبر بدید که بیان دنبالم!! بارها و بارها این فکر رو کردم و نقشه ی رها شدن از قبر رو هم کشیدم تا بالاخره یه روز آنچه که ازش میترسیدم به سرم اومد؟!!!....
چند تن از دوستان خوب از من خواسته اند در باره تکنیک مرگ اختیاری مطالبی بنویسم و بنده هم تصمیم گرفتم در این نوشته کوتاه این نکته را شرح دهم که از کجا این تکنیک به ذهنم خطور کرد و چه چیزی برای اولین بار ایده آن را در ذهن من ترسیم نمود.
قبل از شروع مطلب عرض کنم که وبلاگ بنده مخاطب خاص دارد؛ . آن ها گرچه کم اند ولی خاص هستند. و لذا دوست ندارم هر بزغاله ای سرش را پایین بیندازد و وارد وبلاگ بشود، و اگر اتفاقی و ناخواسته هم وارد شد، دوست ندارم نظر مزخرفش را بگذارد. منظورم از بزغاله کسانی هستند که عملا از دین و خدا دور هستند و عقل و انصاف و قدرت استدلال هم ندارند؛ همین طوری وارد وبلاگ می شوند و یک نظر احمقانه می گذارند و گورشان را گم می کنند. این عده قدرت درک نوشته های من را ندارند.
خب و اما فیلم لوسی (lucy) محصول سال 2014 است ولی من آن را امسال دیدم. لوسی فیلم خیلی جذاب و مهیجی است ولی فرهنگ فیلم غربی و استعماری است. این فیلم می گوید نسل انسان از میمون است و این همان نظریه داروین است که بیشتر غربی ها آن را پذیرفته اند. سپس داستان زنی به نام لوسی را دنبال می کند که در دستان یک باند قدرتمند مواد مخدر اسیر شده، و آن ها شکم وی را شکافته و چند کیسه مواد مخدر در آن جاسازی کرده اند تا جابجا کنند.
در چند کیلومتری شهر زیبای نور در جاده نور به چمستان(کیلومتر8) سه کیلومتر که وارد جنگل شوید با دریاچه سد الیمالات مواجه خواهید شد؛ که بدون شک یکی از زیباترین مناطق گردشگری ایران و جهان است. دریاچه ای بزرگ و بسیار دیدنی و زیبا که امکان قایق رانی و ماهیگیری در آن فراهم است، و آلاچیق های اطراف آن به اضافه رستوران و کافی شاپ پذیرای مهمانان الیمالات است.
The wishes of others
سلام! اجازه میدهید در ابتدای این مطلب یک قصه برای شما تعریف کنم؟ قصه ای که دور از واقعیت نیست و اگر خوب نگاه کنید، می توانید نمونه هایی از آن را در اطرافتان مشاهده کنید!... خب؛ یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود؛ یه روزی یه آقای بامعرفت نگاه کرد و دید ته حسابش شش میلیون تومان پول باقی مانده و مدت هاست بدون این که استفاده ای از آن بکند، نمی داند با آن چه کار کند؛ چون، هیچ کدام از نیازهایش با این پول ناچیز برآورده نمی شدند؛ آخه نیازها و آرزوهای او خیلی گران تر و قیمتی تر از این حرف ها بودند!
Say condolences to each other!
در ابتدا باید عرض کنم که روی سخن من در این مقاله و سایر مقالات بخش عمومی و خودآگاهی و خود باوری این وبgh'، با افرادی همچون خودم است که عادی و معمولی هستند؛ و به اشخاص خاص و فوق العاده که البته بسیار اندک هستند، کاری ندارم.
Functioning of occult sciences
علوم غریبه، علومی هستند از قبیل : کیمیا ، لیمیا ، هیمیا ، سیمیا ، ریمیا و........ این ها قرن های متوالی است که در کتاب های خطی و بعدها هم با چاپ سنگی، نوشته و چاپ و بطور غیر رسمی در بین مردم توزیع می شوند. برای من – پس از سال ها مطالعه ی علوم غریبه – هنوز جای این سوال باقی است که واقعا این علوم غریبه چه هستند؟! آیا علم هستند یا جهل و خرافات؟! توهم و خیال هستند یا واقعیت دارند؟! آیا نسخه هایی که این علوم می پیچند اثر وضعی و واقعی دارند یا فقط تاثیر تلقینی دارند؟! آیا قابل استفاده برای اهداف خوب و مفید هم هستند یا فقط مضر می باشند؟!
The First child
فرزنداول اگر فرزند اول و آخر باشد، يعني يکي يک دانه باشد، که خوش به حالش مي شود و زندگي اش گوارا و به کام است؛ و اگر در یک خانواده دو فرزند باشند که اولي پسر و دومي دختر باشد، هم خوش به حال اوست و هم خوش به حال خواهرش؛ چون، خودش که پسر است و "قندعسل"، وخواهرش هم "ته تغاري" است و عزيز دردانه!
A good event
روز سه شنبه هفتم آذرماه سال جاری(1391) برای ما روز خیلی بدی بود؛ خیلی روز تلخی بود. چون، مادرم به خاطر نارسایی قلبی، در بخش سی سی یو بیمارستان فیروزآبادی شهرری بستری شد. حال مادر خیلی وخیم بود. همه ترسیده بودیم. فکر کردیم مادر را از دست می دهیم و این برای ما بسیار ناگوار و سخت بود. آن روز از صبح تا شب من و دو خواهرم-و بیشتر آن ها- خیلی دویدیم، خیلی تلاش کردیم و خیلی کارها کردیم؛ تا مادر را در اورژانس بیمارستان بستری و سپس به بخش سی سی یو منتقل کنیم.
About gullible people
دربین ما یا در بین اعضای خانواده، فامیل، محل سکونت، محیط کار و مراکز تحصیل، افرادی زندگی می کنند که به اصطلاح " ساده لوح " خوانده می شوند. این ها خیلی صاف و ساده وشفاف اند؛ و البته صاف و سادگی شان بیشتر از حد طبیعی است. آن قدر که ممکن است بعضی از مردم در مواردی آن ها را " احمق وابله" بدانند! چون، افراد زیرکی نیستند و حرف و عمل شان گاهی پخته و سنجیده به نظر نمی رسد.
Be a Child always! : Part 7
قسمت هفتم
بگذريم ، من که پدر عزيزم را از دست دادم ، اميدوارم شما هيچ وقت به چنين مصيبتي مبتلا نشويد. شب آخر که پدرم در حال احتضار بود بعد از 24 ساعت جان کندن سخت ، بسيار پاک و نوراني شده بود انگار سفر قاب قوسين رفته بود و از عرش الهي برگشته است . همه دورش جمع شده بوديم و سوره ياسين مي خوانديم .
Be a Child always! : Part 6
قسمت ششم
روزي در همين خصوص با يکي از دوستانم که فردي تحصيلکرده و بسيار با شخصيت و با وقار است صحبت مي کرديم .برايم خيلي جالب بود که او با من هم راي بود؛ مي گفت:" من و برادرانم پس از ازدواج هم در خانه ي پدري زندگي مي کرديم با اين که خانه ي مستقل داشتيم ؛ چون در کنار والدين خيالمان آسوده بود و بسياري از مشکلاتي که امروزه با آن دست به گريبان هستيم را اصلا نداشتيم ، يعني اين که با حضورو به برکت وجود والدين، مشکلات خود به خود حل مي شدند .
Be a Child always! : Part 5
قسمت پنجم
وقتي هم که باباجونم فوت کرد ، آقا جونم خيلي گريه کرد و مدام اين جملات را زمزمه مي کرد : "خدايا کمرم شکست ، بي کس شدم ، همه ي هستي ام از دست رفت ." ! و تا يکسال بعد از آن هم، خنده بر لبش نيامد.
Be a Child always! : Part 4
قسمت چهارم
الان هم که بزرگ شده و صاحب خانه و شغل وزن و فرزند هستم نيز بر همان باورم و اعتقاد دارم که يک فرد مسلمان هر جا که باشد و هر قدر هم فقير باشد براي خودش شان والايي دارد چون پيرو ديني است که بسيار کامل، متعادل و معقول و منطقي است و در جهان بي نظير است .
Be a Child always! : Part 3
قسمت سوم
هيچ وقت روي حرف پدرمان حرفي نمي زديم؛ نه جرات آن را داشتيم و نه تربيت مان اين طور بود. يادم مي آد "يک روز که پدرم مرا با خود به مسجد برده بود، عالمي بالاي منبر مي گفت: " امام سجاد (ع) در صحيفه سجاديه از خداي بزرگ اين گونه مي خواهد: پروردگارا مرا طوري قرار بده که از هيبت پدر ومادرم هم چون هيبت سلطان خود کامه بيمناک باشم وبه هر دو چون مادري مهربان نيکي کنم و اطاعت از آنان ونيکي به ايشان را در نظرم از لذت خواب در چشمان خواب آلود، شيرين ترقرار ده ! " بعد هم از خودش اضافه کرد : " اين که والدين پيرند يا جوان، سالمند يا مريض، فقيرند يا ثروتمند، با سوادند يا بي سواد و حتي اين که آنها کافرند يا مسلمان، در دين اسلام از ريشه و اساس فاقد اعتبار و بدون اهميت است و فکر کردن در مورد اين چيزها باعث مسموم شدن ذهن و تلف کردن عمر مي شود . پدر و مادر واسطه ي آفرينش ما هستند و به ما هستي داده اند. به همين دليل شايسته و سزاوار کمال احترام وپيروي مي باشند و.... "
Be a Child always! : Part 2
قسمت دوم
آقا جونم هم کارگر بود هم کشاورز . صبح ها ساعت پنج صبح از خواب بيدار مي شد ، بدون زنگ ساعت و حتي بدون اين که منتظر خواندن خروس باشد .خودش ساعت ذهني داشت! بيدار که مي شد اول وضو مي گرفت و نماز مي خواند و بعد آماده مي شد و بدون اين که صبحانه بخورد به کارخانه مي رفت . براي رفتن هيچ وقت از سرويس کارخانه استفاده نمي کرد . آن اوايل که هنوز موتور سيکلت نخريده بود ، هر روز با دوچرخه سرکار مي رفت ؛ يک دوچرخه 28 نو که خيلي هم به آن رسيده بود وکلي زرق و برق و النگ و دولنگ به آن آويزان کرده بود .
Be a Child always! : Part 1
قسمت اول
ياد اون قديم نديما به خير! زندگي رنگ و بوي ديگري داشت؛ آدم ها ساده تر بودند، دل ها شون هم پاک تر بود. بين بزرگ تر و کوچک تر حد و مرزي وجود داشت. بزرگ ترها ارج و قربي داشتند، احترامي داشتند. اما، اين روزها.......چه عرض کنم !؟
Just giving a birth to a child is not all objectives!
بارداري و زاييدن بچه در خيلي از جوامع هنوز آگاهانه نبوده و با اختيار همراه نيست؛ بلکه به مانند يک فعل غريزي و غير اختياري صورت مي گيرد! و البته گرچه در جاي خود مهم و حائز اهميت است اما مهم تر از آن، بزرگ کردن و تربيت بچه است که باید حساب شده و با اختيار و آگاهي انجام پذيرد و در شکل دادن به داشته هاي طبيعي و خدادادي بچه - اعم از جنبه هاي روحي و مادي - نقشي بسيار بسيار برتر و اساسي دارد .
Do not leave your loved ones
خدا قبول کند... بعضي ها آن قدر اهل خير و بذل و بخشش هستند که آدم به کارشان غبطه مي خورد . واقعا دنيا به نظرشان نمي آيد و پشيزي ارزش ندارد . مدام در حال دستگيري از ضعيفان و مستمندان وبيچارگان هستند و خداهم به زندگي وکارشان گشايش ميدهد و به لطف حق دست و بالشان هميشه پر است ولي ...
Pray all the people same!
تو خيابون که قدم ميزني آدماي جورواجور و رنگا وارنگ زیاد مي بيني؛ زن... مرد... پير... جوان... زشت... زيبا... چاق... لاغر... کوتاه... بلند و..... که البته، همه در يک چيز مشترک هستند و آن... اين که " انسانند ".
زن ها انسانند. مردها انسانند. پيرها انسانند. جوان ها انسانند. زشت ها انسانند. زيبا رويان انسانند. چاق ها انسانند. لاغرها انسانند. ثروتمندها انسانند. فقراء انسانند...و...و... نکته مهم تر و جالب توجه اين که همه به يک اندازه " انسان " هستند، به يک اندازه!
هر کدام از ما بايد برآورد درستي از داشته ها و نداشته هايش بعمل آورد؛ خيلي دقيق وجدي!
سپس، براي آنچه که دارد خيلي مودبانه ومطابق آداب و با تمام قلب، خداي بزرگ را شکر نمايد؛ ودر حراست وحفاظت از آن ها بکوشد....
و براي نداشته هايش طبق اولويت بندي اي که مي کند، بايد تلاش کند؛ خيلي جدي و همه جانبه!