loading...
سایت رسمی حسین احمدی
حسین احمدی بازدید : 77 دوشنبه 09 مرداد 1391 نظرات (0)

Be a Child always! : Part 1

قسمت اول

ياد اون قديم نديما به خير! زندگي رنگ و بوي ديگري داشت؛ آدم ها ساده تر بودند، دل ها شون هم پاک تر بود. بين بزرگ تر و کوچک تر حد و مرزي وجود داشت. بزرگ ترها ارج و قربي داشتند، احترامي داشتند. اما، اين روزها.......چه عرض کنم !؟
يادم مي آد بچه که بودم تو يک جمع گرم وصميمي زندگي مي کردم ؛ بابا جونم ، ننه آقام ، پدرم ، مادرم، خواهرام، برادرام و من. همه با هم در خانه ي کوچکي که فقط دو اتاق داشت دور هم بوديم؛ و عجيب اين که اصلا جا کم نمي آورديم و فضاي کافي براي همه وجود داشت !
ته يکي از اتاق ها پستوي باريکي بود که به آن مي گفتيم" صندوق خانه" .آن جا ، هم انباري بود و هم آشپزخانه . تنها وسيله ي پخت و پزمان يک چراغ سه فيتيله ي قديمي بود که انواع غذاها را براي ما مي پخت.
ننه آقا چشم و چراغ خانه بود. خدا بيامرزدش چه زن خوب و مهرباني بود. حساب همه چيز را داشت. و بي اين که از اصول تعليم و تربيت چيزي خوانده باشد، همه ي نيازهاي روحي و جسمي ما را بر آورده مي کرد.
حرفش، دومي نداشت. همه مطيع او بودند. تنها عروسش، يعني مادرم ، هميشه دست به سينه در خدمتش بود و خيلي هم دوستش داشت و احترامش را نگه مي داشت. موقع صحبت با او نيز مثل ما به مادربزرگم مي گفت " ننه آقا " به پدربزرگم هم مي گفت " بابا جون " و خنده دار اين که، به تبعيت از ما، به بابام- که شوهرش بود- هم مي گفت "آقا جون " !
بگذريم، ننه آقا هيچ وقت بيکار نبود. هميشه کار مي کرد. يا در حال آشپزي بود يا در حال رفت وروب.شستن رخت ها هم به عهده مادرم بود. البته ، بعد خواهرها ،که بزرگ تر شده بودند، در رخت شويي به مادرم کمک مي کردند. رخت شستن در آن زمان کار ساده اي نبود؛ تعداد ما زياد بود. به همين خاطر لباس ها هم خيلي زياد بود . علاوه بر آن چون آب لوله کشي نداشتيم، شستشوي  رختها در کنار نهر آبي انجام مي شد که حدود يک کيلومتر با خانه ي ما فاصله داشت و اين، کار را خيلي سخت تر مي کرد. ولي مادرم آن موقع جوان بود و خم به ابرو نمي آورد .
بابا جونم کشاورز بود. هميشه کت و شلوار وکلاه لبه دار مي پوشيد. يک بيل هم داشت که عصاي دستش بود. کت و شلوار  هيچ وقت از تنش درنمي آمد. دو دست داشت؛ يکي براي مهماني و يکي براي کار و کشاورزي! اما، من هيچ وقت با کت و شلوار راحت نبودم وتقريبا هميشه بدون آن مي گشتم. الان هم اغلب اوقات همينطورم....

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 84
  • کل نظرات : 38
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 38
  • بازدید ماه : 163
  • بازدید سال : 862
  • بازدید کلی : 67,174