loading...
سایت رسمی حسین احمدی
حسین احمدی بازدید : 616 سه شنبه 20 خرداد 1393 نظرات (1)

 

About inducement: part 1

تلقین یکی از نعمت های فوق العاده ای است که خداوند بزرگ به ما عطا فرموده است. این قدرت به صورت زنده و بالفعل در همه افراد وجود دارد؛ آن طور که هر وقت بخواهند می توانند به خود یا دیگران با رفتار و به ویژه با گفتارشان، چیزی را تلقین کنند.

تلقین در اصطلاح اهلش به معنی این است که انسان چیزی را به خودش یا دیگری القا و تحمیل کند و به او بفهماند که تو حتما به عنوان مثال:" خنگ هستی، باهوش هستی، بیمار هستی، خوب و سرحال هستی، آدم بدی هستی، آدم خوبی هستی و امثال این ها". یعنی قلمرو بسیار وسیعی دارد و در موارد بسیار بسیار زیادی می توان آن را به کار برد و از آن استفاده مثبت یا منفی کرد.

اگر خوب دقت کنید خواهید دید که ما انسان ها مدام با رفتار و گفتارمان در حال تلقین به خود و دیگران هستیم؛ یعنی تمام رفتارها و گفتارهای ما چه بخواهیم و چه نخواهیم و چه از این نکته آگاه باشیم یا نباشیم، پیام هایی را به همراه خود دارند که آن پیام ها ممکن است سازنده باشند یا مخرب؛ و خود ما یا  دیگران و یا هم زمان هر دو را مورد هدف قرار می دهند و تأثیرگذار هستند.

 باید بدانید که تلقین خیلی قدرتمند است؛ قدرتمندتر از آنچه که شما تصور می کنید،و از آنچه که شما تجربه نموده اید؛ و نیروی بسیار فراوانی دارد. بنابر این، شایسته است که من و شما به کنترل رفتار و به ویژه کنترل زبان و کلماتی که به کار می بریم، اهمیت بیشتری بدهیم؛ تا با استفاده از قدرت پیام و تلقینی که به همراه خود دارند، حداکثر سود و منفعت را به خود و دیگران برسانیم. به همین دلیل، توجه شما را به چند نمونه و مثال زیر جلب می کنم:

1. من از سال 1364 شمسی که هیپنوتیزم و خود هیپنوتیزم را زیر نظر یک استاد کهنه کار رسما آموزش دیدم به طور جدی با تلقین و کارکرد و کارایی آن آشنا شدم؛ و تصمیم گرفتم شخصا قدرت تأثیرگذاری آن را امتحان کنم. به همین منظور، ابتدا تصمیم گرفتم درد نیمه سر یا همان میگرن را که سال ها عذابم می داد، با تلقین از بین ببرم و ریشه کن و نابود کنم و انتقامم را از او بگیرم. میگرن آنقدر مرا عذاب می داد که اگر در یک مهمانی به سراغ من می آمد، از شدت غصه گریه ام می گرفت؛ چون در مهمانی هم مجبور بودم ریلاکس و خندان و مبادی آداب باشم و هم درد کشنده و طاقت فرسای میگرن را تحمل کنم. و متأسفانه در آن زمان هیچ دارویی هم برای درمان افاقه نمی کرد و میگرن را سر جایش نمی نشاند.

برای نابود کردن میگرن به وسیله تلقین، روزها به انتظارش نشستم تا بیاید؛ و او که انگار بو برده بود، این بار کمی دیر کرد؛ ولی بالاخره آمد. وقتی که از راه رسید، گویی که  موجود زنده ای به سراغ من آمده است( با همین فرض) به استقبالش رفتم و خوشامد گفتم. او با این که از واکنش من خیلی تعجب کرده بود، ولی اصلا به روی خود نیاورد و با همان زور و فشار و قدرت همیشگی شروع کرد به عذاب دادن من؛ و مثل همیشه مدام بر شدت عذاب خود می افزود تا مرا از پا درآورد و با ذلت تسلیم خود کند.

من اما با عنایت خدای مهربان و مقتدر، آدم دیگری شده بودم؛ و لذا ضمن استقبال جدی از میگرن، نه تنها از او نترسیدم بلکه تقاضا کردم که این بار به هیچ وجه به من رحم نکند، و تمام قدرتش را به کار گیرد و مرا عذاب دهد؛ تا دوستان من که از قبل دعوت شده بودند تا این کار زار را تماشا کنند(البته دوستان فرضی) با میزان زور و قدرت و شدت عمل میگرن در از پای درآوردن من، به خوبی آشنا شوند؛ و آن را از نزدیک مشاهده کنند! میگرن هم با غرور خاصی کارش را شروع کرد و سردرد وحشتناک من شروع شد.

او پیوسته فشار می آورد و زور می زد که تا آنجا که می تواند مرا عذاب دهد؛ و من ضمن این که درد و عذاب می کشیدم، مدام از او می خواستم که بر فشار خود بیافزاید و رنج و عذاب بیشتری را به من تحمیل کند.  به او می گفتم: "فشار بیار، فشار بیار؛ بیشتر تلاش کن؛ هر چه بیشتر تلاش کنی و هر چه بیشتر مرا عذاب بدهی، دوستانم به توانایی و قدرت تو بیشتر ایمان می آورند و قدرت تو را باور می کنند." میگرن هم دریغ نکرد و تا آنجا که می توانست فشارش را بیشتر کرد تا این که تمام نیمه سر و حتی یکی از چشمان مرا به زیر سلطه و عذاب خود کشید؛ به چشمم که رسید عذابش آنقدر دردناک بود که نزدیک بود آن را منفجر یا از شدت درد آبش کند!

ولی، من تسلیم نشدم و باز او را تشویق کردم که فشار بیشتری وارد بیاورد و درد و عذاب بیشتری را به من تحمیل کند. می گفتم:" آفرین، آفرین، بیا جلو فشارت رو بیشتر کن؛ باز هم بیشتر کن؛ من خیلی از قدرت و شدت عذاب تو برای دوستانم تعریف کرده ام؛ پس تا می توانی فشارت را بیشتر و بیشتر کن تا مرا پیش دوستانم روسفید کنی"... او هم زور می زد و زور می زد تا این که انگار به جایی رسید که دیگر زورش تمام شده بود. بله، ظاهرا او تمام زورش را زده بود و دیگر نیرویی برای این که فشار بیشتری به من وارد آورد، نداشت! بنابر این او دچار تردید شد و اعتماد به نفسش را از دست داد.

اینجا بود که من پس از تحمل درد شدید و طاقت فرسای میگرن، بر حسب تدبیر خاصی که داشتم ابتکار عمل را به دست گرفتم و با قدرت او را مورد تحقیر و سرزنش قرار دادم و توانایی ش را زیر سوال بردم؛ و به او گفتم:

" تو خجالت نمی کشی! چی شده؟ چرا فشار نمی آوری؟ چرا زور نمی زنمی؟ چرا بیشتر  مرا عذاب نمی دهی؟ آیا می خواهی مرا پیش دوستانم شرمنده کنی؟ می خواهی مرا رسوا کنی؟ می خواهی فکر کنند من به آن ها دروغ گفته ام و در باره قدرت تو خیلی غلو کرده ام؟ یالله معطل نکن تمام زورت را جمع کن و بیشتر فشار بیار والا وای به حالت، فهمیدی چی گفتم وای به حالت!"  ولی او خودش را باخته بود و تدبیر و تلقین های من داشت او را از پا درمی آورد .

باز مثل یک موجود زنده او را مورد خطاب قرار دادم و گفتم:"ای احمق بی شعور آبروی مرا بردی، تو که زور و قدرت کافی نداری، غلط کردی آمدی! برو، برو گم شو نمی خواهم قیافه نحست را ببینم؛ ولی این را بدان که دفعه بعد اگر خواستی بیایی باید خیلی قوی تر از امروز عمل کنی والا نابودت می کنم..." گفتگو و مشاجره من با میگرن خیلی مفصل تر از این حرف ها بود که گفتم؛ اما من در اینجا مختصری از آن را آوردم تا سرنخ را به دست کسانی که با قدرت خدادادی تلقین آشنایی دارند، بدهم.

به هر حال او در حالی که ترسان و خجل بود، خودش را جمع و جور کرد و پا را گذاشت به فرار؛ و من شکر و سپاس خدای بزرگ را به جای آوردم و برای اولین بار در حالی که پیروزمندانه از دست میگرن خلاص شده بودم، یک نفس عمیق و راحت کشیدم.  

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط فاطمه در تاریخ 1393/06/21 و 15:01 دقیقه ارسال شده است

خیلی دوس دارم باور کنم ولی یه چیزی مثه گول زدن بچه برام می مونه خیلی مسخره هست که میگرن به این راحتی رفع بشه اونم برا همیشه
پاسخ : سلام خانم فاطمه. تا در تلقین مهارت پیدا نکرده و آن را امتحان نکرده اید لطفا قضاوت خود را به تاخیر بیندازید. تشکر


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 84
  • کل نظرات : 38
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 37
  • بازدید ماه : 162
  • بازدید سال : 861
  • بازدید کلی : 67,173