loading...
سایت رسمی حسین احمدی
حسین احمدی بازدید : 613 سه شنبه 08 اسفند 1391 نظرات (0)

A philosophical view to the Cancer

من مطمئن هستم یکصد سال دیگر ( حتی خیلی زودتر ) سرطان در ذهن مردم دنیا مثل سرما خوردگی می شود؛ و درمانش آن قدر ساده و پیش پا افتاده خواهد شد که اگر بگویند فلان شخص سرطان دارد، مردم به شوخی خواهند گفت : "اووووه ... بگو مواظب خودش باشه یه وقت از حال نره!".

این سخن من، یک شوخی نیست و شما هم لطفا آن را جدی بگیرید؛ چون خودتان دارید مشاهده می کنید که علم پزشکی با چه سرعتی در حال پیشرفت است؛ پس این نکته که بنده عرض کردم به احتمال قریب به یقین، امری حتمی است و به زودی اتفاق خواهد افتاد. و من از همین اکنون می توانم صدای اخبار مربوط  به آن را مثل زمزمه ای در گوشم، بشنوم، و تیترهای خبری آن را در صفحه ذهنم مرور کنم و ببینم.

البته قصد من در این مقاله پیشگویی کردن و اعلام این نکته ( یعنی آسان شدن درمان سرطان در آینده نزدیک) به خوانندگان محترم نیست؛ بحثی که در این جا دارم خیلی مهم تر است؛ و البته موضوعش همین بیماری سرطان است. امروزه سرطان یک بیماری مهلک محسوب می شود و خیلی هم مهیب و ترسناک بنظر می رسد؛ آن چنان که شنیدن اسم آن هم لرزه به وجود انسان می اندازد، و مقتدرترین افراد را به زانو در می آورد.

وقتی کسی سرطان می گیرد نه تنها خودش از ترس، پیش از مرگ ، هر روز بارها می میرد و زنده می شود، بلکه دوستداران و بستگان نزدیکش نیز روحیه خود را به کلی می بازند و از سر شتابزدگی واکنش هایی از خود بروز می دهند که نا خواسته باعث می شود روحیه بیمار و حال او مدام بدتر شود!

 بیماری سرطان امروزه با "مرگ" مترادف شده است؛ کسی که مبتلا به سرطان شده است بنظر می رسد که دیگر کارش تمام است، و راهی ندارد جز این که تسلیم مرگ شود؛ و این چیزی است که هم خود بیمار حس می کند و هم اطرافیانش. و حتی متأسفانه بعضی از پزشکان نیز با واکنش های نادرست خود این نکته(یعنی نزدیک بودن زمان مرگ) را به بیمار القا می کنند.

و با این کار نشان می دهند که خودشان(پزشکان) هم از بیماری سرطان می ترسند و از بیمار مبتلا به سرطان ناامید می شوند؛ و بعضی از آن ها این ترس و نگرانی و ناامیدی را با واکنش هایشان به بیمار نیز منتقل می کنند! و باید گفت "هزار آفرین" به آن دسته از پزشکانی که آن قدر قوی و خوددار هستند که با واکنش های حساب شده، هیچ حس بدی را به بیمار سرطانی منتقل نمی کنند و برعکس، به او روحیه هم می دهند. 
به هر حال، حرف اصلی من در این مقاله این هم نیست؛ بلکه بیان این نکته بسیار مهم است که به شما بگویم: سرطان همین امروزه هم بیماری مهلکی نیست و قابل درمان است و برای از پا درآوردن انسان هیچ کاری نمی تواند بکند و توان زیادی ندارد.

با نگاهی عقلی و فلسفی به این موضوع می توان دریافت که سرطان واقعا قدرت زیادی ندارد و به هیچ وجه مهیب و ترسناک نیست. سرطان به معنای پایان کار، و مترادف با مرگ نیست، آن طور که عوام فلسفه نخوانده تصور می کنند. مرگ و زندگی انسان و هر موجود دیگری به دست خداست! آیا شما این نکته را باور ندارید؟! 

سرطان یک تهاجم است؛ یک تهاجم سنگین که ما از قبل آن را پیش بینی نکرده ایم، و برایش برنامه ریزی نداشته ایم؛ و به همین جهت، وقتی که می آید ما دچار سردرگمی می شویم، و خود را می بازیم؛ و در نهایت ممکن است تسلیمش بشویم!!
اگر از قبل، هر کس برای خودش ( و صد البته هر جامعه ای برای مردمش ) سرطان را پیش بینی کند و با خودش مرور کند که چه کارهایی را باید برای پیشگیری از سرطان انجام دهد، و هم چنین پیش بینی کند که اگر علیرغم پیشگیری ها باز هم سرطان آمد، چه کارهایی را باید انجام دهد تا آن را از زندگی و وجود خود بیرون براند، و جان خود را نجات دهد، این مشکل حل می شود، و قدرت پوشالی سرطان به نصف و کمتر از آن کاهش می یابد! مگر ما برای "قطع برق" همین کار را نمی کنیم؟!

از قبل، رفتن آن را پیش بینی می کنیم و برای پیشگیری از آن، در مصرف برق صرفه جویی می کنیم، و بالاخره اگر برق رفت، با تمهیداتی که از قبل اندیشیده ایم، خانه یا کارخانه یا هر جای دیگری را که لازم است، روشن نگه می داریم؛ این طور نیست؟! خب "سرطان" هم که کم اهمیت تر از "قطع شدن برق" نیست؛ هست؟! پس ما باید آمدن آن را پیش بینی کنیم و برایش برنامه ریزی داشته باشیم!

در هر صورت، با پیش بینی یا بدون پیش بینی، اگر سرطان آمد چه باید بکنیم؟ جواب من این است که سرطان یک مسئله و یک معماست که شما باید آن را حل کنید و جوابش را پیدا کنید؛ همین و بس!! اگر سرطان را یک غول بی شاخ و دم، و خیلی مهیب و ترسناک تصور کنید، طبیعی است که نمی توانید این معما را حل کنید، و در برابرش به زانو درمی آیید! 

اولین گام عقلی برای درمان سرطان و بیرون راندنش از قلمرو وجودتان، این است که از سرطان نترسید و سعی کنید بر خودتان مسلط باشید. سرطان را یک موجود زنده فرض کنید(خوب توجه کنید! عرض کردم سرطان را یک موجود زنده فرض کنید) و به او نگاه کنید؛ نترسید...! به او نگاه کنید و به خودتان حق بدهید که به او نگاه کنید.

شما حق دارید به کسی که آمده و قصد دارد جان شما را بگیرد یا آن را خیلی جدی در معرض خطر قرار دهد، نگاه کنید، حق ندارید؟!  نکند تصمیم دارید همین طوری چشم بسته جان گران بهایتان را به او تقدیم کنید، و تسلیم او شوید؟!  

با خود فکر کنید که مگر بالاتر از مرگ هم چیزی هست؟! او می خواهد جان شما را بگیرد، و کاری بیش از این که نمی تواند بکند، می تواند؟! پس لااقل در باره آن بیندیشید و نترسید و به خود حق بدهید که به او نگاه کنید، و او را ببینید؛ ببینید این چه کسی است و چیست که آمده جان شما را بگیرد؟! و با چه حقی می خواهد این کار را بکند؛ واقعا با چه حقی و چرا؟!

با خودتان فکر کنید و تأمل نمایید و ببینید که آیا نمی خواهید به او اعتراض بکنید، نمی خواهید جلوی او را بگیرید، نمی خواهید علیه او اقدامی بکنید، واقعا نمی خواهید از جان خود در برابر تهاجم سنگین سرطان محافظت و دفاع نمایید؟!

اگر پزشکی خطاب به شما گفت که "شما چند ماه دیگر بیشتر زنده نیستید"، شما حرف او را قبول می کنید و دست بسته تسلیم می شوید؟ قصد ندارید تلاشی بکنید؟! فکر نمی کنید که او حق ندارد چنین حرفی را به شما بزند؟ و آیا نمی دانید قدرتی که خداوند بزرگ به روح و فکر و اراده انسان داده است، خیلی بیش از قدرت سرطان و هر بیماری دیگری است؟!

به این ها خوب فکر کنید، و خیلی دقیق به سرطان نگاه کنید. خوب وراندازش کنید؛ از بالا تا پایینش را ورانداز کنید. بعد، در اطرافش چرخی بزنید و دور تا دور او را هم خوب نگاه کنید. سپس، فکرتان را به کار بیندازید و به این نکته بیندیشید که آیا این موجود(سرطان) همان قدر که تصور می شود، مهیب و ترسناک است؟ آیا واقعا این قدر قدرت دارد که جان قوی و قدرتمند یک انسان را بگیرد؟!

دوباره وراندازش کنید و به قد و بالا و هیکلش خوب نگاه کنید؛ ببینید اصلا سرطان در این حد و اندازه هست که مرتکب قتل شود و جان کسی را بگیرد؛ یا این که(خوب توجه کنید) ترس و نگرانیِ مردم او را این قدر مهیب و قدرتمند کرده است، و قدرت او را صد برابر نشان می دهد؟!
  

دومین گام عقلی؛ اینک باید بروید و در مقابل این موجودی که آن رازنده فرض کرده اید(یعنی سرطان)بایستد و سینه سپر کنید و به چشمانش نگاه کنید! نگاه کنید، نترسید! و به آن ها زل بزنید و خیره شوید؛ آن قدر نگاهش کنید و به چشمانش خیره شوید تا ترس تان بریزد، و بفهمید که سرطان واقعا چیز مهلکی نیست؛ تا یقین کنید که سرطان آن قدر که می گفتند، ترسناک نیست؛ به سرطان خیره شوید تا دچار تردید شود، تا بداند که خیلی هم بزرگ و قدرتمند نیست، و بداند که در نگاه شما خوار وحقیر است؛ و این نکته در درمان سرطان بسیار مهم است!

گام آخر؛، در درمان سرطان این است که رجز خوانی کنید؛ یعنی هر چه می توانید از سر قدرت، به او بد و بیراه بگویید؛ بگویید که: "تو هیچ  چیز نیستی!"

بگویید که:" قدرت تو پوشالی است!"

 بگویید که:"تو هیچ کاری نمی توانی بکنی!"

  بگویید که:"تو هرگز نمی توانی به من آسیبی برسانی!"

بگویید که:" کسی که بتواند مرا به زانو درآورد هنوز از مادر متولد نشده است!"

بگویید که:" اگر می توانی جان مرا بگیری کوتاهی نکن! ولی، می دانم که تو این قدرت را نداری؛ چون مرگ و زندگی ما به دست خداست، و اراده من هم بسیار قوی است!"

 بگویید که:"هر روزه هزاران بیمار سخت زنده اند و هزاران آدم سالم جان خود را از دست می دهند!"

 بگویید که:"تو... تو هیچ غلطی نمی توانی بکنی و هیچ کاری از دستت برنمی آید!". 

بله! به همین صورت، هر روز با خودتان خلوت کنید و این سخنان و امثال این ها را خطاب به سرطان بگویید؛ آن قدر بگویید و بگویید تا خُردش کنید، بگویید تا له اش کنید، بگویید تا نابودش کنید، بگویید تا زیر پاهایتان لگد مالش کنید، بگویید تا بالاخره گورش را گم کند و برود!

این سه گام عقلی، اساس درمان سرطان است؛ هم در این زمان که علم پزشکی برای درمان سرطان پیشرفت زیادی نکرده است، و هم در آینده و هر زمان دیگری. ولی در کنار این سه کار خیلی مهم، شما باید دو کار معقول دیگر هم انجام دهید:

یکی این که از درمان های رایج (غیر از شیمی درمانی که به وسیله بسیاری از متخصصین مردود و مضر اعلام شده است، و صرفا در موارد بسیار ضروری آن هم با تصویب و تاکید شورای پزشکان متخصص، باید صورت گیرد) استفاده کنید؛ و مخصوصا  به درمان های گیاهی زیر نظر افراد متخصص رسمی که از طرف وزارت بهداشت مجوز دارند، هم توجه کنید.

و دیگر این که بستگان و اطرافیان و هرکس یا هرچیزی را که با آن سر وکار دارید، خوب کنترل و مدیریت کنید! و اجازه ندهید با نگرانی هایشان و با حرف های نا امید کننده ای که از سر دلسوزی می زنند، انرژی منفی به شما بدهند و روحیه شما را ضعیف و خراب کنند؛ و بر عکس، دست پیش بگیرید و شما به آن ها روحیه و دلداری بدهید و بگویید که این بیماری هیچ چیز مهم و مهلکی نیست؛ و تأکید کنید که حالتان خوب است و به زودی بهتر هم می شود. 

خوانندگان عزیز! اگر شما که این مقاله را می خوانید از بستگان و اطرافیان و دوستان یک بیمار سرطانی هستید و کاری از دست تان برنمی آید، لطفا با رفتار و گفتارتان او را مایوس و ناامید نکنید و به او انرژی منفی ندهید؛ و بدانید که بهترین کار این است که با او مثل اشخاصی که بیمار نیستند رفتار کنید، و زیرکانه به او انرژی مثبت بدهید.

 در پایان، تاکید می کنم  که بنده در این مقاله خیلی جدی با مخاطبینم که حتما از افراد فرهیخته هستند، سخن گفتم؛ و می خواهم بدانند و مطمئن باشند که من حرف های دیگران را سر هم نکرده ام که به آن ها تحویل بدهم؛ بلکه آنچه گفتم حاصل حداقل 21 سال مطالعه و تفکر و تأمل عقلانی و فلسفی، و تجربه و دقت و گفتگو، و دادن مشاوره های فراوان به بیمارانی است که پزشکان آن ها را جواب کرده بودند.

و البته باید یادآوری کنم که بنده به هیچ وجه نمی خواهم در کار پزشکی دخالت کنم؛ چون نگاه من به این موضوع، نگاهی عقلی و فلسفی است و قصدم آگاهی رساندن و ایجاد خودآگاهی و خودباوری است؛ و بر این اندیشه و باورم که این سرطانِ موذی و لعنتی بالاخره باید یک روز ریشه اش کنده شود، به طور کامل درمان گردد؛ و من هم به سهم خود، در همین مسیر حرکت می کنم.

و امیدوارم این مقاله که خدمتی به دنیای علم و فلسفه و جامعه پزشکی جهان محسوب شود، و کمکی به درمان بیماران عزیز سرطانی بنماید، و برای آن ها راه گشا باشد.


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 84
  • کل نظرات : 38
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 20
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 55
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 100
  • بازدید ماه : 225
  • بازدید سال : 924
  • بازدید کلی : 67,236